
به گزارش «سراج24»، مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی را به جرات می توان یکی از معدود افرادی دانست که از ابتدای نهضت انقلاب تا پایان عمر مبارکشان، در خطی مستقیم و بدون انحراف حرکت کردند. ایشان در طول عمر بابرکتشان، هر جا نیاز به وجودشان بود، حضور می یافتند و باری را از روی دوش نظام برمی داشتند.
آخرین منصب سیاسی که معظظم له آن را پذیرفتند، ریاست مجلس خبرگان بود که به جهت نقش آفرینی های آیت الله هاشمی رفسنجانی و خانواده اش در فتنه 88، تلاش بر این بود که وی بار دیگر ریاست مجلس خبرگان را بر عهده نداشته باشد؛ بر همین اساس نیز مهدوی کنی پا به میدان رقابت گذاشت و ریاست خبرگان را از هاشمی رفسنجانی گرفت.
آیت الله مهدوی کنی، هر چند از مقامات سیاسی فاصله گرفت و به دانشگاه امام صادق (ع) رفت و به تربیت دانشجویان همت گمارد اما درخصوص مسائل سیاسی و علی الخصوص جایی که مصالح نظام در میان بود، سکوت نمی کرد.
در کتاب خاطرات ایشان به نقش ایشان در دوران انتخابات هفتم ریاست جمهوری که با پیروزی اصلاح طلبان هموراه شد، اشاره شده است. آیت الله مهدوی کنی در این کتاب آورده که "در مورد انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم باید بگویم که قبل از انتخابات دوره ششم احساس خطر میکردم و گفتم احساس میکنم که مشروطه دارد تکرار میشود؛ چون میدیدم برخی از مدیران و مسئولان که در متن نظام و دولت هستند و بودند، مطالبی را اظهار میدارند. گویا بعضی از اصول برای آنها قابل قبول نبود، اگر محترمانه بگویم این اصول برایشان هضم نشده بود و گاهی به طرفداری از دولت آقای هاشمی، رهبری را زیر سوال میبردند و رهبری را مزاحم میدیدند، به خصوص بعد از اینکه جریان کارگزاران پیش آمد و گروه دوم خردادی ها نیز به آنها پیوستند و جبهه واحدی را تشکیل دادند.
من در این جریان که روز به روز پیش میرفت، احساس میکردم که جریان ، جریان معمولی نیست، از این رو در بعضی از سخنرانیهایم گفتم که من واقعا احساس خطر میکنم. همان احساس خطری که در مشروطیت میشد بنابراین با صراحت گفتم که مشروطیت دارد تکرار میشود.
بعضیها میگفتند که مگر بازگشت مشروطیت اشکال دارد؟ آنها میگفتند بازگشت مشروطیت، یعنی قیام علیه استبداد و خودکامگی؛ ولی من مقصودم این بود که من میترسم حوادث ناگواری که بعد از مشروطه واقع شد، تکرار میشود والا اصل انقلاب ما هم خوب بوده است. لذا من احساس خطر میکردم و بازگشت مشروطه را هشدار میدادم؛ یعنی افرادی یا احزابی خودآگاه یا ناخودآگاه به نام انقلاب، علیه انقلاب فعالیت میکردند،چنان که عده ای به نام مشروطیت علیه آن اقدام کردند و استبداد رضاخانی را به ارمغان آوردند.هشدار من در آغاز برای بسیاری قابل قبول نبود و احیانا مورد اعتراض قرار میگرفت.
حتی آقای هاشمی میگفتند این حرفها چیست که مهدوی کنی میگوید؟ اقای کروبی هم مخالفت کردند، دیگران هم اعتراض کردند ولی من چنین احساس خطری را داشتم و روز به روز هم این احساس بیشتر میشد و بعد هم معلوم شد که حق با من بود.
حتی بعضی از دوستان که این تعبیر مرا آن وقت مورد اشکال و انتقاد قرار میدادند، گاهی مشابه این تعبیر را بر زبان آوردند و خود آقای کروبی در این اواخر در بعضی از سخنرانی ها بیان کردند که مشروطه دارد برمیگردد.
در ابتدا آقای کروبی در یک سخنرانی در مسجد اعظم قم گفت که آقای مهدوی کنی کیست که این حرفها را می زند؟ مهدوی حق ندارد اینگونه بلند پروازی کند. مگر او مرجع تقلید است که از موضع بالا سخن میگوید؟
در دانشگاه امام صادق (ع) از من درباره اظهارات کروبی توضیح خواستند. من گفتم اینکه میگوید مهدوی چه کاره است که از موضع مرجعیت سخن میگوید. گفتم من یک آشیخی هستم. مگر شما نمی گوئید که هر کس می تواند نظر خودش را بگوید؟ من هم نظر خودم را گفتم.
زیر سوال بردن ولایت
خلاصه این قضیه مربوط به دوره هفتم ریاست جمهوری بود که من به این صورت احساس خطر میکردم و جدی هم به میدان آمده بودم؛حال آنکه هیچ گاه به این صورت جدی وارد مسائل انتخابات نشده بودم. حتی من راه افتادم به بعضی از شهرها رفتم. چون واقعا احساس خطر میکردم. به بعضی از استانها مانند مشهد و مازندران رفتم. در خود تهران در جلساتی سخنرانی کردم. بالاخره عده ای هم به ما حمله کردند و چیزهایی گفتند. شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مطلبی از نشریه «عصر ما» خواندم که در آن بحث ولایت را پیش کشیده بود و گفته بود که اصلا مشروعیت ولایت- نه تنها ولایت فقیه- بلکه ولایت امیرالمومنین (ع) و معصومین هم منوط به قبول و رای مردم است. آرام آرام در روزنامه «سلام» نوشتند که ولایت الهی نیز منوط به رای مردم است، زیرا خداوند خود در قرآن کریم فرمودند ما انسان را هدایت کردیم و آنها مختارند؛ می توانند قبول کنند و می توانند قبول نکنند.
من در سخنرانی شب احیا گفتم ما از روزی که به دنیا آمدیم سقمان را با تربت امام حسین (ع) و آب زمزم گرفتند و ما را به نام امیرالمومنین(ع) و ولایت او بزرگ کردند. ما شیعه علی هستیم و او را خلیفه بلافصل و منصوب از سوی رسول الله می دانیم. اساسا دعوای شیعه و سنی در کیفیت انتخاب و انتصاب امام بود. آنها میگویند که امام با رای و انتخاب مردم تعیین میشود و شیعه امامت را تنها به نصب الهی میداند.
من در آن شب گفتم که ما در این راه تا پای شهادت ایستاده ایم و در مساله ولایت کوتاه نمیآئیم. شما برای اینکه ولایت فقیه را زیر سوال ببرید چرا ولایت علی(ع) را زیر سوال می برید؟ چرا ولایت خدا را زیر سوال می برید؟
گفتم آیا در زمان امام جرات می کردید این حرفها را بزنید؟ چرا نان را به نرخ روز میخورید؟ در آن زمان در خط امام بودید، این امام ولایت فقیه را به شکل مطلق قبول داشت. ولی امروز احساس امنیت می کنید و جانشین او را زیر سوال می برید. حالا که امام در بین ما نیست با صراحت میگوئید مشروعیت ولایت منوط به آرای مردم است و بدون رای مردم ولایت و امامت قانونی نیست و مشروعیت ندارد (فاین تذهبون)
آنان که در زمان امام در خط امام خودشان را میدانستند و شعارشان پیروی از امام بود، ناگهان کارشان به جایی رسید که ولایت امیرالمومنین را به اراده مردم منوط کردند و علی(ع) را در ردیف خلفا و روسا جمهوری قرار دادند. و امامت شیعه را با امامت اهل سنت برابر دانستند.
***
من گاهی اوقات به روش دولت یا به بیانات و یا موضع گیری های آقای خاتمی در مسائل دینی اعتراض داشتم. آقای خاتمی می خواستند بسیاری از نظرات روشنفکرانه را به عنوان قرائتهای گوناگون حل کنند. ایشان مخصوصا با آقای مصباح یزدی خیلی برخورد داشتند؛ گرچه تا کنون آن برخوردها کم شده است ولی اوایل طوری بود که هر وقت آقای مصباح حرفی می زدند ایشان در مقام رد و پاسخگویی برمی آمدند. برای مثال آقای مصباح در نماز جمعه تهران بحثی را عنوان کردند و فردای آن روز آقای خاتمی در یک سخنرانی در برابر آقای مصباح موضع گیری کردند.